روز نوشته های یک بانوی شاغل



سلام دوستان خوبم

امیدوارم که تعطیلات بهتون خوش گذشته باشه و نهایت استفاده رو از این روزها کرده باشید

سال 98 شروع خوبی برای هیچ کدوم از ماها نبود چون ابتدای سال هموطنانمون درگیر سیل ویرانگر شدند و الان خدا میدونه در چه وضعیت اسفناکی به سر میبرند . واقعا تو حکمت کارهای خدا موندم که سالهای سال بارون رو برما حرام کرد و خشکسالی و کم آبی و خسارات فراوان از این بابت، بعد یهو بارون میفرسته در حد مرگ .



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

روزهای پایانی سال و شلوغی خاص خودش در شهر و  کوی و برزن و روستا و مغازه و پاساژ  و هم در ادارات کاملا مشهوده اما من الان که دارم این پست رو مینویسم باور نمی کنم امروز 28 اسفنده و سال 97 داره لحظات آخرش رو سپری می کنه . شاید دلیلش اینه که امسال واقعا یه سال متفاوت بود برام ، یه سال پراز چالش و شلوغی  

هرچی بود ! خوب یا بد گذشت و شکر که میگذره .

سالی که پیش رو دارم یه سال بسیار متفاوتترخواهد بود برای من!  امیدوارم هرچی هست خیر باشه و پایان سال 98 وقتی برمیگردم به عقب راضی باشم و از تصمیمی که گرفتم پشیمون نباشم

امشب دو گروه مهمون داره از کرمان برام میرسه خودم و بچه هام از خوشحالی تو پوست خودمون نمیگنجیم . چند روزی رو اینجا و تهران به دیدن اقوام و آشنایان سپری میکنیم و ان شالله دسته جمعی باهم میریم کرمان و تا آخر تعطیلات اونجا خواهم بود

برای همه دوستان عزیزم که خاموش و روشن اینجا رفت و آمد میکنند آرزوی سلامتی ، سعادت ، خوشبختی و شادکامی میکنم و امیدوارم سالی سرشار از خیر و برکت و نیکی پیش رو داشته باشند

تعطیلات بهتون خوش بگذره

عکسی رو که در بالا مشاهده میکنید مربوط میشه به سبزه های عیدم که امسال سعی کردم خودم بکارم . از اوایل زمستون شروع کردم به جمع کردن هسته های لیمو ، پرتقال ، نارنج و نارنگی و اواسط بهمن ماه داخل خاک گذاشتم و در حال حاضر بالقوه یه نهال مرکبات به شمار میروند با نگاه کردن بهشون کلی ذوق میکنم و روحیه میگیرم انگار دارند باهام حرف میزنند . گرچه هنگام تحویل سال خونه نیستیم که سفره هفت سین رو بچینم و از سبزه های عیدم وسط سفره لذت ببرم

سال نو پیشاپیش برهمه شما مبارک


1. رفت و آمدم به تهران زیاد شده به طوری که گاهی یه در میون تهرانم. هفته پیش پنجشنبه رو مرخصی گرفتم و عصر چهارشنبه راهی تهران شدیم . شب رو خونه خاله مهمونی بودیم . روز بعدش رفتیم خرید لباس برای بچه ها تا پاسی از شب تو پاساژا گشت و گذار کردیم و مختصری هم خرید کردیم . بس که دخترم تو خرید وسواس به خرج میده حوصلمو سر میبره. خاله عصر باهامون اومد خرید شام رو هم از قبل گذشته بود که اگه دیر رسیدیم گشنه نمونیم . وقتی رسیدیم خونه واقعا گشنه بودیم .دوشبی  رو که تهران بودیم خونه خودمون خوابیدیم اینقدر سرد بود که من تا صبح جون دادم روز جمعه که داشتیم برمیگشتیم خونه گرم شده بود 

2. آپارتمانمون کاملا تجهیز شده فقط مونده یخچال که اونم تو آپارتمان دخترمه گفتم به هم خونه ات ندا بده که ممکنه هر آن قرار باشه از اونجا بری به فکر یخچال باشه . دخترم از وقتی که فهمیده دارم میرم پیشش از خوشحالی تو پوست خودش نمیگنجه  روز زنگ میزنه  میگه مامان نمیشه  زودتر بیای .

 3.دنبال یه هم خونه میگردیم برای جایگزینی دخترم  والا باید اجاره شش ماه باقی مونده رو بدیم که خیلی زوره . عزیزان تهرانی در صورتی که کسی رو میشناسند که دنبال خونه دانشجویی میگرده لطفا معرفی کنند 

4. اداره کل بازرسی همچنان روی شرکت ما زومه کارشناساشون تقریبا هر روز زنگ میزنند اون  هفته روز چهارشنبه زنگ زده گفته فلان مورد و فلان مورد رو برای سال 96 و 97 میخوام . گفتم این اطلاعاتی رو که شما میخوای کار حداقل ده روزه یه نیروی تمام وقته. آخر ساله و منم نیرو ندارم بذارم برای این کار !!! میگه  باشه اشکال نداره تا دوشنبه هفته بعد وقت داری!  امروز زنگ زده میگه به نتیجه‌ای رسیدی میگم آره سال 97 رو اینجوری محاسبه کردم بهتون میدم . میگه واااا  من که این شکلی نخواستم  باید اینجوری اطلاعات رو در بیارید . گفتم جناب . این اطلاعات رو که شما به این صورت و جزئی میخواهید نرم افزار به من نمیده من برای محاسبه همین اطلاعات دو روز کل کارم رو زمین گذاشتم تا تونستم به نتیجه برسم . میگه خانم فلانی از این به بعد اگه تو اطلاعات درخواستی ما سوال و شک و شبهه ای داشتی حتما زنگ بزن و سوال کن که وقت بیت المال رو بیخودی نگیری !!!! من الان واقعا نگران شدم شما گفتی دو روز وقت گذاشتی مااااااااااااااااااااا

میخواستم بگم الان این اطلاعات به چه درد شما میخوره که حدود 5 ماهه مدام به طرق مختلف از ما گرفتید فرداش مدل جدیدتر میخواهید بعد نگران وقت بیت المال هم هستید!؟؟؟؟؟ تا حالا بازخورد این اطلاعات چی بوده؟  یقه کدوم رو گرفتید؟ ؟؟

5. تو این شلوغی پایان سال برامون تو ساری دو روز گردهمایی گذاشتند و گفتند حضور همه مدیران اامیه. دیشب رفتم تو گروه  اداری که کل شرکتهای تابعه کشور عضو هستند کامنت گذاشتم که نامه دست ما نرسیده و آخر ساله و حجم کارها  زیاده گردهمایی رو بذارید اونور سال .بلکه ما رو معاف کنند!! امروز میزبان زنگ زده به معاون شرکت و گفته همین امروز  نامه رو فاکس میکنم فلانی (که بنده باشم) هم باید حضور داشته باشه . نامه فاکس شد منم معرفی شدم و  بلیط هواپیما هم صادر شد (7/8 ساعت هم نکشید از کامنت گذاشتنم تا معرفی شدنم به مازندران ) و بدین ترتیب از سه شنبه تا جمعه در خطه سرسبز شمال به سر خواهم برد. اگه تو گروه کامنت نذاشته بودم الان معاف بودم

چند دقیقه بعد از انتشار پست : بعداز مدتها اومدم نت !!! و گوشی گرفتم دستم که جواب محبت دوستان رو بدم . لپه گذاشته بودم برای قیمه بادمجون که بپزه  اومدم پستم رو نوشتم حواسم  پرت شد کل لپه جزغاله شد . اصلا به من نیومده نت اومدن 


و بالاخره طلسم شکسته شد و من دیروزدر یک اقدام انتحاری و بدون خبر ساعت 9 صبح از اداره زدم بیرون و رفتم دیدن طیبه نازنین

طیبه جان شب قبلش تو تلگرام پاسخ نگرانی ام رو داد وقتی گفت قم بستری بوده و الان هم مرخص شده  و داره میره اداره عزمم رو جزم کردم که هر جور شده برنامه رو ردیف  کنم و لااقل نیم ساعت هم شده برم دیدنش! هم خودم برای دیدنش بال بال میزدم هم میدونستم خوشحال میشه 

همونطور که نشون میده و میشه از تمام کلمات و جملاتش تو وبلاگ،  مهربانی و قلب پاکش رو احساس کرد مهربان و دوست داشتنیه . دلت میخواد فقط بشینی و به حرفاش گوش بدی و زل بزنی تو چشماش

همون نگاه اول  منو شناخت همدیگه  رو بغل کردیم  و یه دل سیر همدیگر رو بوسیدیم

سرم خیلی شلوغه نمیتونم زیاد از جزئیات این دیدار بنویسم فقط میتونم بگم خوشحالم از دیدن روی ماهش

 تاحالا هر وقت میخواستم دعا کنم طیبه رو هم یاد میکردم الان اولین نفری رو که اسم میبرم طیبه است

ان شالله به حق مولود این روز صحت و سلامتیش رو به زودی به دست بیاره و مثل گذشته طیبه ای شاد و سرحال و شیطون رو تو وبلاگهامون احساس کنیم

روز زن و روز مادر رو به همه بانوان پاک سرزمینم تبریک و تهنیت میگم .

+ ققنوس عزیز طبق سفارشی که کرده بودی یه ماچ گنده  و آبدار به جات از لپای طیبه گرفتم


نمیدونم دست من زیادی بی نمکه یا همون مثل معروفه که میگه دوره آخرامانه و هیشکی به هیشکی نیست و هرکسی به فکر خودشه و بی معرفتی و ناجوانمردی به اوج میرسه.

به هر کی محبت کردم و براش وقت گذاشتم شد دشمن مادرزادم خدا رو شاهد میگیرم در انجام هر کاری نیتم خیر بوده و هست از جون برای یه عده مایه گذاشتم هر کاری که از دستم برمیومده انجام دادم اما همیشه نتیجه عکس داده .

از این دست دوستان زیادی دارم(مجازی و حقیقی ) که در تمام طول دوران آشنایی بهشون خدمات دادم و همه جوره حمایتشون کردم و هیچگونه چشم داشتی هم نداشتم اما فکر نمیکنم مثلا توقع تبریک سال نو  توقع زیادی باشه تازه بازم اونم خودم پیش قدم بودم . حالا بماند انتظارات دیگه .

یعنی دنیا اینقدر بیوفایی رو میتونه تحمل کنه که من کردم!؟

میتونه این حجم از بی معرفتی رو هضم کنه که من کردم!؟

میتونه با این وجود، با این همه درد ، بازهم مثل گذشته نیت خیر داشته باشه و همه چی رو نادیده بگیره!؟ 

میتونه مثل گذشته مهرورزی کنه و محبت کردن به دیگران رو سرلوحه زندگیش قرار بده!؟

من مطمئنم هرکس دیگه ای جای من بود اونچه رو که به اون آدمای بی معرفت وصل میشه رو از ذهن و فکر و اندیشه و خیال و حتا گوشی خودش پاک میکرد و جوری وانمود میکرد که انگار چنین موجوداتی روی این کره خاکی وجود نداشتند.

متاسفانه من نمیتونم تا این اندازه بی معرفت باشم ولی میخوام سعی کنم همراه با زمانه پیش برم و منم بشم یکی از همین موجودات . 

+ حیف وقتی که برای یه عده گذاشتم


مدتیه که حال و هوای خانه ما تغییرات اساسی کرده بنا به دلایل زیر:

- با درخواست انتقال من موافقت شده و طبیعتا من هر لحظه منتظر مجوز وزارت خونه هستم که بارو بندیلمو ببندم و راهی تهران بشم . که البته آمادگی کامل دارم برای طرح هجرت  فقط کافیه مجوز امروز صبح به دستم برسه من فردا راهی خواهم بود

- به شدت درگیر درس و کتاب و دانشگاه شدم طوری که موقع خواب هم کتاب دستمه تا همسر چراغها رو خاموش کنه من دارم از فرصت استفاده میکنم . حجم کتابها به شدت زیاده و وقت من اندک . به شدت استرس گرفتم که چطور با روزی  نهایت نهایت دوساعت مطالعه میتونم این همه کتاب رو با این حجم تا آخر خرداد به اتمام برسونم و نمره قبولی بالای 12 هم بیارم !!؟

- ماه رمضان نزدیکه و حال و هوای همه خونه ها در حال تغییره .

- بالاخره همسر رو راضی کردم که طبقه پایین رو کاملا تخلیه کنیم وبرای جبران بخشی از هزینه های زندگی بدیم دست مستاجر! بخشی از وسایل رو قبل عید منتقل کردیم به آپارتمان توی تهران و قسمت اعظمش که مونده بود رو بعداز تعطیلات عید به هر بدبختی و مصیبتی بود تو طبقه بالا جا دادیم هنوز مقداریش پایین مونده و من نمیدونم باهاشون چه کنم مثلا میز تی وی رو نمیدونم کجا بذارم یا چه بلایی سرش بیارم تلویزیون رو دادیم به یکی از دوستان ولی میزش رو نبرد و گفت خودم دارم ، یا موکتها و کناره ها و اسباب بازی های علی مثل ماشین شارژی و تمام اسباب بازی های بزرگ که خودش به تنهایی یه اتاق و کمد میخواد و کتابخونه ها و کلیییییی کتاب رو دستم مونده و من جاندارم که جاشون بدم . برای همین هر روز درگیریم هر روز باید دنبال یه جا باشم برای یه سری وسیله . دیشب به همسر پیشنهاد دادم وسایلی رو که لازم نداریم و خوشبختانه سالم هم هستند رو به هلال احمر بده برای سیل زدگان قبول کرد

- مستاجرمون از 24 فروردین قرارداد بسته و قراره 12 اردیبهشت عروسی کنند و شب عروسی بیان و خونه ما مستقر بشن  خیلی حس خوبیه . با اومدن این زوج جوان که الهی خوشبخت باشند حال و هوای خونه ما هم به کلی تغییر کرده . قبل از سال نو داماد خودش به تنهایی خونه رو دیده بود و به شدت پسندیده بود و تو تعطیلات عید مرتب زنگ میزد که کی میایید که خانمم رو برای دیدن خونه بیارم . بعداز تعطیلات عید خانواده داماد(که از دوستان صمیمی همسر هستند) به اتفاق خانواده عروس برای عید دیدنی و همینطور دیدن خونه اومدن خونمون شب نشینی و بعد از پذیرایی رفتند پایین رو دیدند که به اتفاق از معماری و مهندسی و تمیزی و شیکی واحد کلی تعریف کردند و خوششون اومد و از روز بعدش کلید گرفتند و هر  روز یا داماد با خانمش ، یا با دوستاش و یا خانواده همسرش برای نظافت میان خونه . پرده ها و موکتهای اتاق خوابها رو دادند خشکشویی . در و دیوار و پنجره و کف و کابینتها هم حسابی تمیز شده و آماده اس برای جهاز چیدن . تو این مدت هم من هر وقت خونه بودم ازشون با چای و شیرینی های خونگی و سنتی خودمون یا آش رشته و سایر خوراکی ها پذیرایی کردم که زیاد بهشون سخت نگذره چون هر وقت اومدن تا دیروقت شب در حال نظافت بودند

- امروز قراره جهاز عروس رو بیارند . دیشب اومدن ریموت در پارکینگ رو گرفتند و امتحانش کردند که چه جوری ثابت نگهش دارند و ازما هم دعوت کردند که در جشن کوچولویی که موقع آوردن جهیزیه قراره برگزار بشه شرکت کنیم اما متاسفانه ما اون موقع نیستیم و راهی تهرانیم که یه سر به دخترم بزنیم و مقداری وسیله رو ببریم تهران چون هفته دیگه پنجشنبه هم عروسی این زوج هستش و عملا نمیتونیم به دخترم سر بزنیم . چند روز بعدش هم که ماه رمضونه و . حیف شد خیلی دلم میخواست موقع آوردن جهاز عروس خونه بودم ولی انگار باید فقط برم چیدمانش رو ببینم


دوسالی میشه که دولت تو بحث انتخاب و انتصاب مدیران پایه ، میانی و ارشد دستورالعمل صادره کرده که برای انتخاب و انتصاب بایستی یه پروسه طولانی طی بشه تا فردی رو پست مدیریتی بدهند گرچه خیلی وقتا این قوانین رو بالادستی ها دور میزنند و همه چی فرمالیته اس اما خب این قوانین دست و پاگیر همیشه واسه کارمندای ساده و دون پایه است نه برای مقامات ارشد کشور

 تو اداره ماهم این بحث هست و شرکت مادر تخصصی هم راه به راه نامه میزنه که عدول از این دستورالعمل تخلف محسوب میشه و مسئولیت ناشی از عدم اجرای آن به عهده مدیرارشد دستگاه می باشد برای همین برای انتصاب حتا رئیس گروه که پایین تر سطح مدیریت در شرکت به حساب میاد باید طرف یک ارزیابی 360 درجه توسط مدیر مستقیم ، معاون مربوطه و یکی از همکاران هم رده خود بشه بعد معرفی بشه به کانون ارزیابی مستقر در شرکت مادر و پس از یک سری مصاحبه های بسیار فرسایشی و قرارگرفتن در یک محیط شبیه سازی شده و دوره های آموزشی ویژه، گواهی صلاحیت عمومی برای تصاحب پست مدیریتی صادر بشه

القصه اواخر سال گذشته براساس تصمیماتی که تو یکی از کمیته ها گرفته شد و برای ایجاد انگیزه، یکی از پستهای مدیریتی پایه رو به یکی از کارشناسان پیشنهاد دادند مسئولیت کلیه مراحل معرفی ایشان به کانون ارزیابی هم به عهده منه منم همه فرمها و مدارک مورد نظر رو جمع آوری کردم و ایشون رو به کانون ارزیابی معرفی کردم و مقرر شد که منتظر پاسخ کانون باشیم تا خبر بدهند که چه روزی برای مصاحبه تعیین میشه

روز چهارشنبه ساعت 3.5 بعدازظهر کارشناس شرکت مادر با من تماس گرفت و گفت که فلانی رو روز شنبه به کانون معرفی کنید و تاکید کنید که راس ساعت 7.30 تو پژوهشگاه حضور داشته باشند

روز پنجشنبه اول وقت فرد مورد نظر رو خواستم و تمام توضیحات لازم رو بهش دادم و تاکید کردم که جلسه کانون راس ساعت انجام میشه و شما هم باید راس ساعت اونجا حضور داشته باشید ایشون هم قول داد که سروقت در جلسه حضور داشته باشه

روز شنبه ساعت 7:50 کارشناس شرکت مادرتماس گرفت و گفت این همکارتون چرا نیومده؟؟؟ جلسه درحال تشکیل شدنه و از ایشون خبری نیست !!!!

 واااای چقدر شرمنده شدم بابت این مسئله بهشون گفتم اجازه بدین من پیگیری کنم ببینم چی شده که ایشون هنوز نرسیده و بهتون خبر میدم

شماره موبایلی ازشون نداشتم زنگ زدم به مدیرش و شماره رو ازش گرفتم و هر چی با خط مستقیم شرکت و موبایل خودم شماره رو گرفتم جواب ندادند که ندادند داشتم از شدت عصبانیت منفجر میشدم  با خودم گفتم خوبه اینهمه تاکید کردم که سروقت حضور داشته باشه لابد الان تو ماشین تخت خوابیده و گوشیشم گذاشته رو سایلنت

دیدم جواب نمیده یه پیامک تند و تیز که عصبانیتم رو توش نشون بده رو تنظیم کردم و براش فرستادم و بعد هم به کارشناس مربوطه زنگ زدم گفتم متاسفانه موفق به تماس با ایشون نشدم

زنگ زدم نقلیه و گفتم فلانی با کدوم راننده رفته پژوهشگاه ؟ که اسم بردند و شماره دادند منم زنگ زدم و سراغ کارشناسمون رو گرفتم ایشون گفتند ما ساعت 7:55 رسیدیم پژوهشگاه مهندس صبحانه شون رو خوردند و رفتند سر جلسه منم با پوزخند گفتم چه ریلکس!! صبحانه شون رو هم خوردند بعد رفتند سر جلسه !!!؟

خلاصه اینکه خیالم راحت شد بالاخره به جلسه رسیده هر چند با تاخیر نیم ساعته . دیگه مشغول کارهام شدم که حدودای ساعت 9.5 دیدم شماره همکارم رو که به نام خودش سیو کرده بودم روی گوشیم داره زنگ میخوره . جواب دادم با کمال تعجب صدای یه زن رو از پشت گوشی که به نظر میرسید خواب آلوده هم هست شنیدم . ایشون هم با یه حالت طلبکارانه گفت خانم وقتی میخوای زنگ بزنی یا پیامک بدی اول چک کن ببین شماره درسته یا خیر ؟  گفتم ببخشید مگه این شماره فلانی نیست گفت نخیر !!! گفتم شرمنده من شماره رو امروز از اداره گرفتم احتمالا اداره اشتباه داده . مجددا عذرخواهی کردم و بعد هم قشنگ وا رفتم تو صندلیم  این دفعه از شدت خنده داشتم منفجر میشدم  زنگ زدم مدیرش گفتم شماره رو اشتباه دادید گفت نه خانم مهندس باور کنید من درست گفتم احتمالا شما یکی از ارقام رو اشتباه شنیدین . خلاصه اینکه بنده حسابی ضایع شدم ولی بعدش نشستم یه بار دیگه پیامک رو خوندم دیدم خیلی تند نوشتم و قطعا همکارم بعداز خوندنش حسابی حالش گرفته میشد با خودم گفتم لابد یه حکمتی داشته که من شماره رو اشتباهی سیو کنم که این عصبانیتم رو به همکارم بروز ندم و در آخرین روزهای حضورم در شرکت کسی رو از خودم دلخور نکنم و همچنان در اوج از همکاران خداحافظی کنم  این اشتباه مضحک رو به فال نیک گرفتم و از خدای خودم کلی تشکر کردم و دیگه هم پیگیر قضیه نشدم تا خود همکار بیاد و جریان کانون رو برام بگه

من به این مسئله اعتقاد راسخ دارم که اگه قراره یه کاری در موعدش انجام نشه قطعا حکمتی درش نهفته است برای همین اگه برای یه کاری مصر باشم که انجامش بدم اگه دو مرتبه رفتم و به سرانجام نرسید دیگه برای بار سوم میگم حتما حکمتی هست که تاحالا نشده پس بی خیالش میشم بعدها متوجه میشم خیلی درست فکر میکردم و اگه اون زمان من روی قصدم پافشاری میکردم قطعا بعدا پشیمون میشدم

عکس پیامک مورد نظر رو برای عبرت خودم و سایرین گذاشتم بلکه رستگار شویم و شوید


سلام عزیزانم . طاعات و عباداتتون قبول

-  برای مشکل بی خوابی و بی قراری پاهام رفتم پیش دکترم که داروهام رو تمدید کنه برام یه آزمایش نوشت . نتیجه آزمایش که اومد ماشالله هزار ماشالله بگم به خودم چشم نخورم یککککک آزمایش غنییییییییی!!!  تمام موارد رو جلوش زده H یا L  خودم کیف کردم از این همه غنا  

- تیروئیدم دوباره از حالت نرمال خارج شده و کم کارشده برای همین از دکتر غدد وقت گرفتم بعد وقت اداری رفتم حدود چهارساعت و نیم با دهن روزه نشستم تا نوبتم شد  دکتر که آزمایشم رو دید گفت تو که اصلا آهن تو بدنت نداری اونوقت چطوری راه میری و زنده ای !!!؟؟؟ یه خروار دارو برام نوشته دکتر مغز واعصاب هم که تا دلتون بخواد دارو داده موقع خوردن داروها قاطی میکنم کدوم رو خوردم و کدوم رو نخوردم اصلا نمیدونم تداخل دارویی ایجاد میشه یا نه خدا بخیر کنه مسمومیت دارویی سراغم نیاد

- روز شنبه دخترم موقع افطار گفت دل درد و دلپیچه دارم . هرکار کرد نتونست چیزی بخوره یه سره هم تو دستشویی رفت و آمد داشت بعد افطار هم باید میرفت تهران باباش برد رسوندش و ساعت 2.5 نصف شب برگشت. خودمم همچین بگی نگی دلپیچه رو داشتم ولی نه به شدت دخترم .روز بعدش مرتب حالش رو میپرسیدم و میگفت همچنان دلپیچه دارم و لحظه به لحظه بدتر میشم تا اینکه یکشنبه ساعت 11 شب زنگ زده گررررریههههه که مامان دارم میمیرم  دیگه نمیتونم تحمل کنم دل درد و حالت تهوع امونم رو بریده امروز هم دانشگاه نرفتم

اون گریه میکرد منم گریه میکردم گفتم نگران نباش ما الان راه میوفتیم سمت تهران . همسر خونه نبود سریع زنگ زدم مثل قرقی خودش رو رسوند . توصیه های ایمنی رو به پسرم کردیم و گفتیم چراغا رو خاموش کن درا رو هم قفل کن بخواب به همسایه هم سپردیم که علی تو خونه تنهاست هواش رو داشته باشید . ساعت 11.5 راه افتادیم به سمت تهران هنوز 30/40 کیلومتر از قم دور نشده بودیم که خودم دلپیچه وحشتناک گرفتم به طوری که قدرت نشستن روی صندلی ماشین رو نداشتم تقریبا تو تمام پمپ بنزینهای بین راه وایسادیم از شدت درد نمیتونستم کمرم رو راست کنم یه مجتمع خدماتی هم نزدیک تهران بود که اونم وایسادیم ولی متاسفانه دستشویی بانوانش قفل بود همسر هرچی گفت برو قسمت آقایون من دم در وایمیستم قبول نکردم خلاصه دردسرتون ندم تا خود تهران مرگ رو جلو چشمام میدیدم از دلپیچه وحشتناکی که داشتم سردرد هم بهش اضافه شد . نزدیک خونه دخترم دیگه جیغ میزدم و گریه میکردم همسرم هم از استرس و نگرانی رنگ به چهره نداشت دلپیچه اونم شروع شده بود

رسیدیم خونه دخترم وقتی حال و روز منو دید داشت سنکوپ میکرد اون حالش بهتر از من بود  سریع خودمون رو رسوندیم درمونگاه دوباره اونجا یه عالمه قرص و شربت و آمپول برام نوشت . ساعت 3 بود برگشتیم خونه همسر سریع مارو گذاشت و دوباره خودش فی الفور برگشت قم ساعت 5 صبح بهم پیامک داد که من رسیدم

- روز جمعه از طرف شبکه ماهواره ای هدهد به مناسبت نهمین سال تاسیسش افطاری دعوت بودیم . محل افطاری هم در کارگاه ساخت ضریح امامین عسگریین بود . میزها رو در محوطه کارگاه چیده بودند و مراسم بعد از افطار هم داخل سالن بود . اینقدر دم افطار هوا آشفته بووووود که مدعوین نمیدونستند پشت میزاشون بشینند یا برن داخل سالن !!! باد و گرد و خاک و یهو بارون و رعد و برق . هر لحظه هوا حالی به حالی میشد یعنی افطاری کوفتمون شد دخترمم از تهران اومده بود به بچه ها گفتم اشکال نداره خودش خاطره میشه ! همیشه یادتون میمونه که نهمین افطاری هدهد رو با چاشنی رعد و برق و باد وبارون خوردیم  اما مراسم بعداز افطار بسی زیبا و دلچسب و دیدنی بود . محمد شعبان پور استندآپ کمدی معروف شبکه سه رو دعوت کرده بودند و یه نیم ساعتی برنامه اجرا کرد . برنامه هاش رو تا حالا ندیده بودم امااااااااااا اینقدر اینجا خندیدممممم که اشکم در اومده بود و مثل چی ریسه میرفتم  باور نمی کردم اینقدر این کمدین بامزه باشه از اون موقع استند آپهاش رو سرچ میکنم و میبینم واقعا شب مفرحی بود و خیلی هم بهمون خوش گذشت برنامه تا ساعت 12 ادامه داشت آخر برنامه هم به قید قرعه جایزه های بسیار قشنگی میدادن متاسفانه ما که چهار تا کارت داشتیم اسم هیچ کدوممون در نیومد ولی پارسال یه سرویس 8 پارچه تفلون رو جایزه بردیم . یادم رفت بگم که این افطاری مختص کارکنان شبکه هدهد هستش اما ما هر سال به عنوان مهمان ویژه دعوت میشیم رئیس شبکه بسیار به ما لطف و محبت داره

- عروس و داماد خونه ما سه روز پیش از شروع ماه مبارک عروسی کردند و الحمدالله و به سلامتی جا گرفتند . عروسی بسیار خوبی هم گرفتند . روز پنجم یا ششم ماه مبارک بود که عروس خانم با سلیقه ما یه ظرف کوکو سبزی که به طرز زیبایی تزیین شده بود رو دم افطار آورد و داد . منم ظرفش رو نگه داشتم که خالی برنگردونم بالاخره دیشب یه دلمه برگ مو حسابی درست کردم و بشقابشون رو پرکردم و با گوجه های مینیاتوری تزئین کردم و براشون فرستادم . خداروشکر بسیار آدمای خونگرم و با محبتی هستند قصد دارم در اولین فرصت برای شام دعوتشون کنم

- به قراراطلاع دوتا از خواهرام با خانواده شون قصد دارند برای تعطیلات عید فطر بیان قم . منم خوشحاااااال از اینکه همچین قصدی کردند مصرانه دعوتشون کردم بیان دیشب رفتم برنامه امتحانیم رو چک کردم دیدم درست بعداز تعطیلات امتحانات من شروع میشه  یعنی 18 خرداد اولین امتحانمه !!! حالا من چه جوری هم مهمون داری کنم اونم از یه ایل ، هم درس بخونم !!!؟؟؟


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Tracy ویزای شینگن با متین ویزا دبیرستانی ها کتابخانه عمومی جوادالائمه علیه السلام شهرستان قدس دیوانه اخبار آی تی - اخبار تکنولوژی و فناوری اطلاعات ویکی رضوی خريد فويل آلومينيوم پینگو